|
دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:13 :: نويسنده : الی
خدایا دلتنگم... دلتنگ.......... دلتنگ اون روزای خوشم کی فکرشو میکرد به این سرعت بگذره؟! کی فکرشو میکرد ... چه روزای خوبی بود محال بود من دپرس باشم بجه ها نپرسن چی شده؟تا نگی ولت نمیکنیم!! محال بود غایب باشم و بچه ها ازم نپرسن چی شده بود چرا نیومده بودی؟؟مریض شدی؟؟؟؟ محال بود ... محال دلم دوباره این روزا رو میخواد باور کن... ای اشک لعنتی برو نمیخوام فضای وبو غمگین کنم برو دست از سرم بردار چرا همش میای سراغم؟؟ دلم برای زنگ تفریحامون کلاسامون مسخره بازیامون والیبال بازی کردنامون قهرای کوچولومون تنگ شده..... دلم برای "خانووووووم تروخدا امتحان نگیرید" "خانوووووم ما امتحان داشتیم درس شما رو نخوندیم" "خانووووم بریم حیاط والیبال بازی کنیم؟؟" "خانوووووم ی ذره استراحت بدید خسته شدیم بخدا" "خانووم از من جلسه بعد بپرسید" و... تنگ شده..
یادش بخیر وقتی معلما میگفتن خب کی داوطلبه بیاد درس جواب بده همه سرا میرف پایین
ب همدیگه نگا میکردیم
"محدثه تو خوندی بری جواب بدی؟ یاسمن تو بلدی تو برو!!
فاطمه تو که همش درس میخونی تو برو مریم این زنگ تو برو من برای زبان داوطلب میشم آخیییش مریم رف.. یادش بخیییییر... تمرینای ریاضیو ک عمرا تو خونه حل میکردیم یه فداکار حل میکرد بقیه زنگ قبلش بدو بدو از روش مینوشتن یادش بخییر..... شب قبل امتحانا ب هم اس میدادیم زهرا تو چند فصل خوندی؟.... "آخیش پس زهراهم مثله خودمه خیالم راحت شد" مهناز یادته یه روز فاطمه نیومده بود خانوم پرسید فاطمه کجاس تو گفتی کنار جاده یخ زده چقد خندیدیم آخه طفلی خونشون کلی با مدرسه فاصله داشت! زهرا یادته خانوم قموشی (معلم عربی) وقتی ازت درس میپرسید همش بهت میگف إقرئی بالحن العربیه؟؟ توام همش میگفتی نه خانوم!! چرا ب ما نمیگف؟؟ میترا یادته این آخر آخرا هیچ وقت کتاب نمیاوردی سر کلاس؟؟ فاطمه سادات یادته هی اذیتت میکردیم بهت میگفتیم پولدار پولدار؟؟خب واقعنم پولدار بودی!! مریم یادته بینیتو عمل کردی برای اینکه معلما و مدیر نفهمن برای زیبایی بوده چقد دروغ سر هم کردیم؟؟ حتی شیدا میگف شبا ک میخوابیدی صدای نفسات نمیذاشته بخوابی!!! مریم یادته تازه عینکی شده بودی به خانوم چگینی گفتی خانوم من چه تغییری کردم گف عینکتو عوض کردی؟؟؟!!!
بچه ها ببخشید یهو دلم گرفت اومدم اصلا نفهمیدم چی نوشتم!! نظرات شما عزیزان: شیدا
ساعت0:40---13 ارديبهشت 1392
مامان جون اشکم در اومد.اون روزا از خنده ی زیاد اشکمون در میاومد اما این روزا با ........
پاسخ:دخترم من خودم کلی با این متن گریه کردم!! کاش میشد اون روزا برگرده سحر
ساعت15:39---3 ارديبهشت 1392
سلام.واقعااشکمودراوردی عزیزم.مرسی ک هرازچندگاهی بانوشتن این چیزاباعث میشی ک گریه کنیم تایهوغمبادنگیریمودردامون روهم تلنبارنشه.:
پاسخ:سلام سحرجون بله دیگه بالاخره یکی باید اشک شماهارو دربیاره دیگه!!منم این مسولیتو بر عهده گرفتم!!! مرسی ک اومدی.. محدثه-عطسه ای
ساعت15:00---3 ارديبهشت 1392
............................................................ ............................................................ .........*************************************************** **********************************************************
زهرا جونم...
ساعت12:54---3 ارديبهشت 1392
هیچ کس نمیدونه تودلم باحرفات چی گذشت.....دوستتون دارم
پاسخ:دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم
هیچی نمیتونم بگم.هیچی...
پاسخ: برای محبت هایی که عمیق اند ، ندیدن و نبودن هرگز بهانه از یاد رفتن نیست . . . به یادتم رفیق . . .
سلام الهه!
حرفات هق هقمو دراورد! چقد دلم گرفت! کاش اون زمانا ساعت وای میستاد.... کاش... چقدر بغض دارم! پاسخ:پس حالت مثله منه این پستو با گریه نوشتم!! چقد اون دوران قشنگ بود....
سلام الي خانم
يه جور نوشته بودي که دلم گرفت. با سوز مينويسي!! اميدوارم همکلاسيات قدر همچين دوستيو بدونن. ميخوام ازت دعوت کنم بياي سايت آشپزآنلاين! واسه خودم نيستا که بگي اومده اينجا تبليغات سايتشو ميکنه! يه سايت دوستانست که احتمالا ازش خوشت مياد خوشحال ميشم اونجا ببينمت. اگه بتونم بازم بهت سر ميزنم. فعلا www.ashpazonline.com www.ashpazonline.com/faraz72 پاسخ:سلام نوشته هام واقعا از ته دلم بود ممنون از نظرتون. چشم حتما سر میزنم
|