رفاقت نا تمام
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
دخترونه
special-love
عشق اول و آخر من
پرواز تا باشگاه
دوستانه
طلبه بازیگوش
M.M22
چی دوس داری؟
لوسی وستنرا-جاناتان هارکر
دوست من سلام
ترنم باران
گلبرگ شیشه ای
رفیق تنها
جدیدترین ترول های فارسی
دانلودستان
دوستی ما...♥
hichkas
سکوت بارون(وبلاگ دخترخالم مریم)
ba-ma
صمیمانه با عروس دوماد
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رفاقت و آدرس sadra-2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 48
بازدید هفته : 76
بازدید ماه : 74
بازدید کل : 73618
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 191
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
الی

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : الی

 

 ما یه معلم داشتیم از اون مودبا و باکلاسا طوریکه اگه میخواست کسیو از کلاس بندازه بیرون میگف

دوس داری بری بیرون ؟؟

یا میگف هوای حیاط خیلی خوبه ها؟؟

چقد میخندیدیم...

یه بار مهشید و میترا داشتن باهم حرف میزدن که همین معلم عزیز دیدشون گفت دوس دارید برید بیرون مهشید و

میترا گفتن نه خانوم ببخشید ولی خانوم ولکن نبود گف سه دقیقه برید بیرون از کلاس(واااای چقد ما خندیدیم)

اون دوتا هم بیچاره هام رفتن بیرون بعدش گف خودتونو

به دفتر معرفی کنید(دیگه ما از درون داشتیم نابود میشدیم)

اونام رفتن خودشونو به دفتر معرفی کردن

بعد جریانو واسه مدیرمون تعریف کرده بودن مدیرمونم ک پایییییییییه کلی خندیده بود

 

یه بارم سر کلاس همین معلممون داشت برف میومد(اخی یادش بخیر)

بعد ما کلی اصرررااارررررر که خانوم بعد درس بریم برف بازی اونم موافقت کرد

وای رفتیم حیاط این معلممونم همیشه کفش پاشنه بلند میپوشید بعد ایشون با اون

کفشا افتاده بود دنبال من که یه گلوله برف کوچولو رو بزنه به من

منم داشتم میدویدم دیدم نه اینوری نمیشه گناه داره

هیچی دیگه سرعتمو به صفر رسوندم تا معلممون بهم رسید و گلوله شو خیلی اروم به سمت من پرتاب کرد

خیلی خوش گذشت...

 

 

 
یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 10:31 :: نويسنده : الی

 

 

 1-یه بار با بچه ها داشتیم سر ماهواره بحث میکردیم

  بحث خیلی شدت گرفته بود و داغ شده بود

  بعد یکی از دوستام محدثه میخواست بگه میترا جان گف ماهواره جان

 دیگه از شدت خنده تلفات دادیم اون روز

 

 

2-یه بار داشتیم با معلم عربیمون بحث میکردیم

بعد من یه چی گفتم معلممون گف یعنی چی ؟منظورت چیه؟

گفتم خانوم منظورم شاید اینه...

دیگه کسی که منظور خودشم ندونه؟؟؟!!!

بچه ها منفجر شدن

 

3-یه بارم یکی از دوستام سمیرا از معلممون اجازه گرف بره بیرون بعد موقعی

که خواست از در بره بیرون در زد بعد رفت بیرون

وااااااااااااااااااااااااااااااای کلاس رف رو هوا

 

 

 
یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 10:20 :: نويسنده : الی

 

 

 تو کلاس ما شیدا همش سر کلاسا میخوابید

 من واقعا نمیدونم چجوری این کارو میکرد چون ردیف دوم بود!!!!

طوریکه همه ی کمبود خواب زندگیشو سر کلاسا جبران میکرد

ماهم به بچه ها  معلما میگفتیم ساکتتتتتتت شیدا خوابه الان بیدار میشه خواب زده میشه

البته من خودمم در این زمینه استعداد داشتم ولی نه به اندازه ی شیدا چون من ردیف آخر بودم

 خیلی معلوم نبودم ولی خیلی کیف میداد تازه بعدش از خواب پا میشدم گشنم میشد

خوراکی میخوردم

 کیا تجربه کردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

 
یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : الی

 

 

  این خاطره مال دوران راهنماییمه

 یه بار سر کلاس همه داشتن حرف میزدن شلوغ پلوغ بود منم نمیدونم چرا کتاب یه نفرو با پام شوت کردم

 رفت جلوی کلاس معلممونم دید

 گف کی اینکارو کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 دوستان چند دقیقه مقاومت کردن ولی خب آنتن زیاد بود و زحمت کشیدن منو لو دادن

 معلمه هم گف از جلسه ی بعد دیگه نیا سر کلاس من(عجب نامردی بود انگار چی کردم حالا)

 منم چنان گریه ای میکردم که بیا و ببین ضجه میزدم

 آخه نامرد چرا با احساسات یه نوجوون بازی میکنی

 هیچی دیگه جلسه بعد شد اتفاقا منو صدا کرد برای پرسش گف برای چی اومدی سر کلاس؟؟؟(بروووووووو بابا)

منم عذرخواهی کردمو اتفاقا اون روز 20 شدم

 

یه خاطره ی دیگه از راهنماییم

 

یه بار امتحان ادبیات داشتیم معلم ماهم عادت داشت کتابارو موقع امتحان جمع میکرد

منم زرنگی کردم کتاب قدیمیه پسر خالمو گرفتم گذاشتم تو کیفم سر امتحان داشتم یه کارایی میکردم(تقلب)

بعد دیدم یا خدددددددددددددددااااااااا معلم داره میاد سمتم

نامرد اومدو کتابو گرف گف صفر منم کلی اصرار اصرار قبول کرد ک دوباره بشینم امتحان بدم یه برگه دیگه بم داد و منو نشوند رو به بچه ها

چقد معلممون شیرین بود خب منم جوابا یادم بود دیگه همه رو نوشتم

 

 

 

 

 
یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : الی

 

 

 یادش بخیر اول یا دوم دبیرستان بودیم با بچه ها تصمیم گرفتیم کلاس تکونی کنیم

 خلاصه رفتیم لگن و دستمال و جارو وخاک انداز آوردیم شروع کردیم به تمیز کردن

 اول صندلیامونو شستیم (جنسش پلاستیکی بودا از اون خوبا بود)

 بعد دوستان عزیز یکی یکی جیم شدن در رفتن

 یادمه فقط منو مریم مونده بودیم

 خلاصه شروع کردیم به شستن زمین کلاسمونم که چاه نداشت میرفتیم مثل اسکلا از تو دسشویی

با لگن اب میاوردیم میریختیم رو زمین بعد با خاک انداز دوباره ابای کثیفو برمیداشتیم میریختیم تو دسشویی

چقد اسکل بودیم

 ولی انصافا کلاس تمیز شده بود تا یه ماه دلمون نمیومد رو صندلیا بشینیم والا...

 

 

 

 
شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, :: 22:3 :: نويسنده : الی

 

  روز اول مهر اول دبیرستان مدیرمون گف بچه ها قدر دوران دبیرستانو بدونید

 خیلی دوره ی خوبیه قدرشو بدونید زود میگذره

 اون روز من حرفشو باور نکردم اما الان فهمیدم خیلی زودتر از اونی

 ک فکرشو میکردم گذشت

 نمیدونم فقط من دلتنگ اون روزام یا شمام همینجوریید؟؟

 شاید به خاطر دوستای خوبم بود...

 شاید به خاطر مدرسه ی خوبمون بود...

 نمیدونم.........

 هر وقت یاد اون روزا میفتم گریم میگیره آخه کلاس ما همه باهم خیلی جور بودیم

  طوری ک همه ی معلماو مدیر این هماهنگیو وحدت و یه دستیه ما رو تعریف میکردن

 

 

 

 

 
شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : الی

 

تو کلاس ما سحر یه دفتر داشت که سوتیهای بچه ها و معلما رو مینوشت

ما هم هرچند وقت یه بار مخصوصا تو اردوها میخوندیمو کلی میخندیدیم

یاددددددددددددددددددددددددش بخیییییییییییییییر

میخوام دفترو از سحر بگیرمو بعضیاشونو براتون بنویسم

پس منتظر باشید...

 

 
جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 13:36 :: نويسنده : الی

 

 

میخوام دوستای گلمو بهتون معرفی کنم

شیدا

مهناز

دوتا مریما(دختر خاله ی خودم)

میترا

مهشید

دوتا محدثه ها

سمیرا

دوتا فاطمه ها

سحر

زهرا

یاسمن

و خودم الی

از همینجا میخوام بهشون بگم خیلی دوسشون دارم

 
جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 13:33 :: نويسنده : الی

 

 

 

اول از همه بگم ما تو دبیرستان صدرا درس میخوندیم

مدرسمون واقعا عالی بود

دلم میخواد به اون روزا برگردم

تو این وبلاگ میخوام خاطره ها حرفا سوتیا اتفاقای اون 4 سالو براتون بگم

تا هم برای خودم تجدید خاطره بشه هم به عنوان یادگاری برای دوستای گلم بمونه

 

 

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد